سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زنان بیش از مردان افسرده می شوند


زنان بیش از مردان افسرده می شوند

و ظاهر افسرده پیدا می کنند اما افسردگی آنها سطحی و موقتی است . مردان کمتر افسرده می شوند ولی افسردگی آنها عمیق و پایدار است ولی همین افسردگی را هم نشان نمی دهند. آقایان به ندرت افسردگی را نشان می دهند . نمایش شدید آن نیز خودکشی است . آمار خودکشی در مردان بالاتر از زنهاست، پژوهش هایی انجام شده که نشان می دهد زنان سه برابر بیش از مردان اقدام به خودکشی می نمایند ولی مردان سه برابر بیش از زنان واقعاً خودکشی می کنند.
مردان زمانی دارای انگیزه می شوند که احساس کنند به کمک آنها احتیاج هست ، اگر احساس کنند به کمک آنها احتیاجی نیست، کسل می شوند. اگر احساس کنند می توانند کارهایی را انجام دهند که همسرشان را خوشحال کنند، احساس انرژی بیشتری می کنند.
نحوه برخورد زن و مرد در برابر مسایل و مشکلات متفاوت است . زنان زمانی که اوضاع بر وفق مرادشان نیست فوراً تذکر می دهند ولی مردان معمولاً در خود نگه می دارند. برای مثال اگر دختری با آقای موقر و متینی ازدواج کند و این دو با یکدیگر در یک مجلس شرکت کنند، اگر حرکات و رفتارهای خانم متناسب با جمع نباشد آقا به معنای اعتراض نگاه می کند ولی چیزی نمی گوید. از درون ناراحت است ولی زیاد بروز نمی دهد . مردها زیاد غصه می خورند ، غصه خوردن از اسرار روان شناسی مردهاست. ولی اگر خانمی با یک چنین شرایطی مواجه شود ( یعنی اگر خانم تشخیص دهد که همسرش «هر نکته مکانی دارد» را نمی فهمد) در اینجا واکنشی متفاوت از مرد نشان می دهد و فوراً با اشاره ، یا با کلمات به مرد تذکر می دهد. زنان در هنگام برخورد با مسایل این چنینی سکوت نمی کنند، بلکه فوراً علامت می دهند. در واقع از دور کنترل کیفیت می کنند.

نحوه برخورد با فشارهای عصبی و روحی

یکی از تفاوت های عمده زن و مرد نحوه برخورد آنها با فشارهای عصبی و روحی است . مردها در این مواقع بیشتر گوشه گیر شده و در خود فرو می روند ؛ در صورتی که زن ها به هیجان آمده مسئله را مطرح می کنند. برای دستیابی به آرامش و حالت عادی ، مرد در جهت حل مسأله می کوشد ، و زمانی که مسأله حل شد از لاک خود بیرون می آید . ولی زن بیشتر نیاز به همدردی دارد.
مردان علاقه مندند مسایل شان را به تنهایی حل نمایند ؛ لذا سعی می کنند مشکلاتشان را برای کسی مطرح نکرده و صحبتی از آن به میان نیاورند مگر آن که موضوع محتاج کارشناسی و تخصص باشد. زیرا معتقدند وقتی کسی قادر به انجام کاری است این نشانه ضعف است که از دیگران کمک بخواهد و البته زمانی که به کمک احتیاج داشته باشند سعی می کنند با شخص مورد اعتماد مشورت کنند . به اعتقاد آنها گفت و گو در مورد مسئله با کسی ، به معنای درخواست کمک و یاری است. بنابراین زن ها باید متوجه باشند موقعی که مرد درخواست یاری ننموده است راهنمایی و گوشزدهای زن ممکن است برای مرد مداخله محسوب شود و اعتماد به نفسش را جریحه دار کند ، در صورتی که زن ها دوست دارند در مواقع ناراحتی با کسی حرف بزنند. زن ها روابط حمایتی را جستجو می کنند. زن ها رابطه گرا هستند و مردها هدف گرا.
اگر دوستان همسر، از لحاظ اخلاقی مشکلاتی نداشته باشند نباید با آنها قطع ارتباط کرد. دوستان جزء شناسنامه زندگی ما هستند. انسان نیاز به مراودات اجتماعی دارد. رفت و آمد لازمه زندگی است و کودکانی که در خانواده های اهل آداب و معاشرت بزرگ می شوند از لحاظ اجتماعی رشد یافته ترند.
وقتی مرد خسته از کار روزانه به خانه بر می گردد به آرامش و استراحت نیاز دارد بنابراین به اخبار گوش می کند یا روزنامه می خواند و یا مسابقه فوتبال تماشا می کند. خواندن روزنامه و یا گوش کردن به اخبار وسیله ای برای فراموش کردن مشکلات زندگی مرد است،اگر زن با حالات روحی مرد آشنا باشد روزنامه خواندن مرد را بی اعتنایی نسبت به خود تلقی نمی کند. گاهی اوقات روزنامه خواندن آقایان برای خانم ها غیر قابل تحمل می شود. مردها بیشتر به مسایل سیاسی علاقه مندند . در صورتی که زن ها به مسایل دینی و اجتماعی و به زیبایی شناسی بیشتر از مردها علاقه نشان می دهند. همان طور که ذکر شد مردها کمتر در مورد مشکلاتشان با افراد دیگر صحبت می کنند.

اکثر مردها فقط به دو دلیل مشکلاتشان را مطرح می کنند:

1- زمانی که کسی را مقصر بدانند و بخواهند او را سرزنش کنند
2 - زمانی که در جستجوی راه حل مسأله ای باشند؛ بنابراین صحبت های همسرشان را نیز به همین منوال تعبیر می کنند و موجب آشفتگی روحی اش می شوند. مردها باید هنر گوش دادن را بیاموزند.
مردان زمانی دارای انگیزه می شوند که احساس کنند به کمک آنها احتیاج هست ، اگر احساس کنند به کمک آنها احتیاجی نیست، کسل می شوند. اگر احساس کنند می توانند کارهایی را انجام دهند که همسرشان را خوشحال کنند، احساس انرژی بیشتری می کنند.
زنان زمانی دارای انگیزه می شوند که آنها را عزیز بدارند و احساس کنند مورد تحسین و قدردانی قرار گرفته اند. دانش این رموز برای داشتن یک زندگی موفق لازم است.

تفاوت های زن و مرد در کمک کردن به دیگران

" گلیگان" GILLIGAN در کتاب مشهورش به نام «صدایی متفاوت»، می گوید مردان روابط خود با دیگران را بخشی از یک سلسله مراتب می بینند که در آن گروهی قدرت و نفوذ بیشتری نسبت به دیگران دارند. برعکس ، زنان در روابط خود با دیگران، خود را با شبکه ارتباطی مهمی پیوسته می بینند. آنها زندگی را وابسته به ارتباط و پیوند در قالب فعالیت های مراقبتی و دلبستگی ، و نه قراردادهای توافقی می نگرند.
مطالعات انجام شده در مورد تعداد دوستی های بین دختران و پسران نوجوان حاکی است، از لحاظ گروه گرا بودن و تعداد دوستان ، پسران گروه گراترند ؛ بدین معنا که گاهی پسران با تعداد 10 الی 15 نفر هم تشکیل یک گروه را می دهند و برای هم دیگر دوستان صمیمی می شوند ولی این تعداد در بین دختران کمتر است. معمولاً تعداد دخترانی که با یکدیگر تشکیل یک گروه صمیمی را می دهند بیشتر از پنج نفر نیست که از بین همین تعداد، نوجوان دختر با یک یا دو نفر صمیمی تر است.
مردها در این مواقع بیشتر گوشه گیر شده و در خود فرو می روند ؛ در صورتی که زن ها به هیجان آمده مسئله را مطرح می کنند. برای دستیابی به آرامش و حالت عادی ، مرد در جهت حل مسئله می کوشد ، و زمانی که مسئله حل شد از لاک خود بیرون می آید.
در دوستی ، زنان علاقه مندتر می شوند و عاطفی تر برخورد می کنند در حالی که دوستی مردان قوی تر و عمیق تر است. تفاوت های جنسی در الگوهای دوستی بستگی زیادی به عامل سن دارد. با بالا رفتن سن و پذیرش مسئولیت های مختلف ، الگوهای دوستی تغییر می کند. پس از ازدواج شمار دوستان مردان بیش از زنانشان است. یکی از کارهای ناپسندی که خانم ها پس از ازدواج انجام می دهند قطع ارتباط دوستان شوهرشان است. اگر دوستان همسر، از لحاظ اخلاقی مشکلاتی نداشته باشند نباید با آنها قطع ارتباط کرد. دوستان جزء شناسنامه زندگی ما هستند. انسان نیاز به مراودات اجتماعی دارد. رفت و آمد لازمه زندگی است و کودکانی که در خانواده های اهل آداب و معاشرت بزرگ می شوند از لحاظ اجتماعی رشد یافته ترند. پژوهش ها حاکی است در میانسالی و کهنسالی ، شمار دوستان زنان بیش از شوهرانشان است. تفاوت عمده زن و مرد در دوستی آنهاست.زنان نسبت به مردان با دوستان خود نزدیک تر و صمیمی تر می شوند و بیشتر درد دل می کنند، یعنی مسایل درونی را بیشتر بازگو می نمایند؛ در حالی که مردان با دوستان خود بیشتر در فعالیتی مشارکت می کنند. مردان نسبت به دوستان خود احساس مسئولیت بیشتری دارند و نسبت به زنان در این مورد با گذشت ترند.
یکی از جنبه های تفاوت های زن و مرد، در مهرورزی نسبت به دیگران است. در این مورد دیدگاه قالبی مهرورزی زنان بیش از مردان می داند ولی پژوهش ها یافته های متضادی را ارایه کرده است. در برخی پژوهش ها دختران جوان، دو برابر پسران جوان نسبت به کودکان خردسال مهر می ورزند و در بعضی پژوهش ها تفاوتی میان دو جنس مشهود نیست. شماری از روان شناسان از جمله « برمن» معتقدند که زنان بیشتر از مردان به پرسش های کودکان و خردسالان پاسخ می دهند.


مقایسه زن و مرد از نظر قدرت


مقایسه زن و مرد از نظر قدرت
قدرت ، اشکال گوناگونی از جمله قاطعیت، پرخاشگری، رقابت و رهبری دارد . در ذیل به تفاوت های زن و مرد در مورد هر یک می پردازیم. «مک کوبی» و «جاکلین» معتقدند که پرخاشگری در شخصیت و رفتار اجتماعی فرد ریشه دارد و در بروز آن تفاوت های جنسی بارزی دیده می شود. این یافته شامل انواع رفتارهای پرخاشگرانه و حتی پرخاشگری کلامی نیز می شود. شواهد نشان می دهد بسیاری از جنایات توسط مردان صورت گرفته است. لیکن این امر شامل زنان هم می شود مع الوصف براساس تحقیقات انجام شده مردان رفتارهای پرخاشگرانه تری نسبت به زنان دارند.
میزان و درجه قاطعیت در زنان و مردان در بیشتر موقعیت های زندگی واقعی آنان متفاوت است ولی به طور کلی می توان گفت قاطعیت در زنان در مقایسه با مردان کمتر و حالت های انفعالی آنان بیش از مردان است.
« فرودی» ، پرخاشگری بارز میان زن و مرد را در چهار مورد دسته بندی کرده است:
1) مردان رفتارهای پرخاشگرانه بدنی را به مراتب بیش از زنان بروز می دهند. این امر در گزارش های آنان در زمینه رؤیاها، هدف ها و رفتارها و عادات آنها به کرات شنیده شده است. براساس تحقیقات ، پرخاشگری ، بیشتر یک ویژگی مردانه است تا زنانه ؛ بنابراین مردان می کوشند خود را با الگوهای مردانه وفق دهند. تحقیقی که به مدت 32 سال از 1932تا 1965 در برخی کشورها انجام گرفته، نشان داده است که مردها همیشه از زن ها پرخاشگرترند. تنها موردی که زن ها پرخاشگری بیشتری نشان می دهند عبارت است از پرخاشگری کلامی . بدین معنا که زن ها زمانی که عصبانی می شوند و حالت پرخاشگری به آنها دست می دهد بالنسبه بیشتر از مردها به فحاشی و دشنام دادن می پردازند.
2) مردان و زنان تقریباً به طور یکسان خشونت و شوخی های خصمانه را تأیید می کنند.
3) زنان بیشتر از مردان، درباره پرخاشگری احساس گناه و پشیمانی می کنند و همین احساس موجب می شود تا از اعمال پرخاشگرانه به دور باشند.
4) زنان بیشتر از مردان نسبت به قربانیان پرخاشگری همدلی می کنند و از آنجایی که در همدردی و همدلی قوی تر از مردان هستند بنابراین بیشتر می توانند خود را در موقعیت فرد صدمه دیده قرار دهند و با او همدلی کنند. بنابراین مردان به طور جدی پرخاشگرتر از زنان هستند ؛ اما اگر در موقعیت هایی زنان احساس گناه و همدلی نکنند می توانند به اندازه مردان پرخاشگر باشند.
درباره علل پرخاشگریِ بیشتر مردان نسبت به زنان، دلایل مختلفی ارائه شده است که دارای مبنای زیستی و توجیه های هورمونی است که از بین آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1) بین کروموزوم Y و هورمون آندروژن رابطه ای دیده شده است. تحقیقات دیگری در مورد مردان دارای پرخاشگری غیرعادی، نشان داده است که برخی از این افراد دارای یک کروموزوم Y اضافی بوده و ساختار کروموزومی آنها به صورت (XYY) است.
مدیران مرد دقت بیشتری صرف رفتارهای مدیر مانند پند و اندرز دادن و یا ایراد گرفتن می کنند و مدیران زن وقت بیشتری را به بالا بردن روحیه همدلی میان اعضای گروه اختصاص می دهند.
از طرف دیگر گفته شده وجود کروموزوم Y اضافی را نمی توان دلیلی بر ذاتی بودن پرخاشگری در جنس نر دانست چنان چه مشخص شده است وجود کروموزوم Y اضافی سبب افزایش و درشتی اندام می شود، اما چه بسا وجود اندام قوی و قد بلند از نظر اجتماعی سبب ممتاز شدن این افراد از نظر نیروی بدنی و در نتیجه، مثلاً استخدام آنها در شغلی مانند نگهبان زندان و یا کارهایی که پرخاشگری را ایجاب می کند باشد. بدون تردید عده زیادی از افراد دارای کروموزوم اضافی را می توان یافت که حالت پرخاشگری غیر عادی ندارند و یا بسیار پرخاشگرانی را می توان پیدا کرد که فاقد کروموزوم Y اضافی باشند.
2) پسران خردسال بیشتر از دختران خردسال به بازی های خشونت آمیز علاقه نشان می دهند و شاید این امر یک علت اجتماعی داشته باشد که پرخاشگری را حق مسلم پسرها می داند و دخترها را از این کار منع می کند و گاهی اوقات والدین علاوه بر تحمل پرخاشگری پسرها، آنها را تقویت نیز می کنند و در مقابل ، دخترها را به مطیع بودن وادار می کنند.
3) مطالعات بین فرهنگی نشان می دهد در بسیاری از کشورها، مردان پرخاشگرتر از زنانند.
هر چند عوامل محیطی و اجتماعی تأثیر و رابطه مستقیم با پرخاشگری دارد ولی مسایل اجتماعی نمی تواند تنها دلیل پرخاشگری باشد. بنابراین پدیده پرخاشگری باید یک ریشه زیستی هم داشته باشد.
براساس تحقیقات انجام شده در مورد علل پرخاشگری سه عامل زیر می توانند مؤثر باشند:
الف- تمایز اولیه مغز در جهت الگوی شر بودن
ب- میزان هورمون های خون، مخصوصاً آندروژن ها
ج- رویدادهای خاص محیط زندگی

قاطعیت

قاطعیت ، عبارتست از توانایی و ایستادگی فرد برای دریافت حق خود، بدون زیر پا گذاشتن حقوق دیگران. قاطعیت معنایی درست در نقطه مقابل پرخاشگری دارد چرا که در پرخاشگری برعکس قاطعیت، حقوق طرف مقابل مورد تجاوز قرار می گیرد. به طور کلی دختران منفعل تر از پسران عمل می کنند و پسران بیشتر به روش های پرخاشگرانه گرایش دارند. به موازات رشد، افراد نسبت به «قاطعیت» نگرشی بسیار مثبت پیدا می کنند و آن را سودمندترین راهکارها می یابند. میزان و درجه قاطعیت در زنان و مردان در بیشتر موقعیت های زندگی واقعی آنان متفاوت است ولی به طور کلی می توان گفت قاطعیت در زنان در مقایسه با مردان کمتر و حالت های انفعالی آنان بیش از مردان است. روی کرد قاطعیت به مراتب سازنده تر از رویکرد انفعالی است و روی کرد پرخاشگری مخرب نیز نیست.

رقابت

در زمینه رقابت و تفاوت های آن در دو جنس ، یافته های متفاوتی ارایه شده است. در بعضی پژوهش ها هیچ گونه تفاوتی در رقابت بین زن و مرد دیده نمی شود و در بعضی دیگر رقابت در پسران بیش از دختران گزارش شده است.
وقتی مردم خود را در برابر یک جمع می یابند نگران چگونگی مواجهه خود با آن جمع اند و معتقدند که باید به گونه ای رفتار نمایند که قابل قبول به نظر آیند و زنان بیشتر نگران قضاوتی هستند که در مورد آنها می شود ؛ بنابراین ملایم تر و مطیع تر رفتار می کنند.

رهبری و مدیریت

پژوهش های انجام شده توسط اسکلیسون و همکاران نشان داد بین مدیریت و رهبری مردان و زنان تفاوت هایی وجود دارد. آنها دریافتند از نظر درصد زمانی که مدیران زن و مرد صرف می کنند و یا سرعت حل مسایل گروه ، تفاوت قابل ملاحظه ای میان آنها نیست ولی در راهبری و شیوه ی مدیریت آنها تفاوت هایی دیده می شود. مدیران مرد دقت بیشتری صرف رفتارهای مدیر مانند پند و اندرز دادن و یا ایراد گرفتن می کنند و مدیران زن وقت بیشتری را به بالا بردن روحیه همدلی میان اعضای گروه اختصاص می دهند. هم چنین زنانی که به دلیل توانمندی هایشان به عنوان مدیر برگزیده شده اند به عنوان زنان برجسته و برتر عمل می کنند و ترکیبی از شیوه های مدیریتی مردانه و زنانه را به کار می برند.

ترغیب و قانع سازی

شخص قدرتمند می تواند دیگران را درباره موضوعی گاه مغایر با اعتقاد اصلی شان قانع سازد. کسی که انگیزه قدرت در وی قوی است قادر است در احساسات و افکار دیگران نفوذ نماید. حال باید دید آیا میان زن و مرد در نوع راهبردهایی که در قانع ساختن دیگران به کار می برند، تفاوت وجود دارد؟
جانسون در پژوهش هایش تفاوت میان زن و مرد را در راهبردهایی که به کار می برند در سه زمینه زیر بیان می کند:

1- قدرت غیر مستقیم در برابر مستقیم

زنان دارای قدرت غیر مستقیم، و مردان دارای قدرت مستقیم هستند.

2- قدرت شخصی در برابر قدرت عینی و محسوس.

به نظر می رسد زنان از قدرت شخصی مانند دوست داشتن، محبت و تأیید استفاده می کنند در حالی که مردان از قدرت عینی مانند پول و قدرت بدنی بهره می گیرند.

3- بی پناهی در برابر شایستگی

زنان گاه با راهبرد بی پناهی دیگران را قانع می کنند. برای نمونه هنگام پنچر شدن لاستیک اتومبیل ، کنار جاده ، با بی پناهی به اتومبیل خود تکیه زده و منتظر کمک می ایستند ؛ در حالی که مردان از شایستگی خود هر چند اندک به عنوان یک راه برد ترغیب و قانع سازی بهره می گیرند.

نفوذ پذیری

در برابر هر شخصی که توانایی قانع سازی دارد، باید فردی نفوذپذیر نیز وجود داشته باشد. روان شناسان اجتماعی بر این باورند که زنان به مراتب بیش از مردان نفوذ پذیرند و تفاوت در میزان نفوذ پذیری آنها از نظر آماری معنی دار است. زنان به ویژه در موقعیت هایی که زیر فشار دیگر اعضای گروه باشند، آسان تراز مردان تحت تأثیر قرار گرفته و تغییر عقیده می دهند.«اش»، در زمینه نفوذ پذیری و به عبارتی همنوایی ، آزمایشی انجام داده که معروف است . آزمایش «اش» بدین شرح است:
یک دانشجوی پسر دانشگاه داوطلب شده است تا در یک کار تحقیقی نقش آزمودنی را به عهده گیرد. در این تحقیق که یک آزمایش ادراک دیداری است او به همراه چند نفر دیگر ( که در واقع هم دستان آزمایشگرند) دور میزگردی می نشیند، به اعضای گروه یک خط عمود نشان داده می شود و بعد از آنها خواسته می شود که بگویند کدام یک از سه خط عمود دیگری که به آنها نشان داده می شود برابر با خط قبلی است ( هر سه خط مقایسه و خط اصلی همزمان به آزمودنی نشان داده می شوند یکی از این خطوط از نظر طول برابر با طول خط اول است و خط های دیگر از نظر تفاوت با آن طوری هستند که اختلاف با آنها کاملاً بارز است). در این آزمایش از افراد خواسته می شود انتخاب خود را با صدای بلند و یکی یکی به نوبت بیان کنند. آزمودنی واقعی طوری نشسته که همیشه نفر ما قبل آخر است. بدین ترتیب این تصور در آزمودنی شکل می گیرد که کار بسیار ساده است. همین عمل در چندین کوشش بعدی نیز تکرار می شود. سپس در یک کوشش که در آن نیز انتخاب مانند انتخاب های دیگر ساده و روشن است، نخستین هم دست آزمایشگر پاسخی را می دهد که آشکارا غلط است یعنی کوتاه ترین خط را برابر با خط X معرفی می کند. وهمه هم دستان دیگر هم همین کار را انجام می دهند و پاسخ آشکارا غلط را انتخاب می کنند. وقتی که نوبت پاسخ به آزمودنی واقعی مورد نظر می رسد و همه آزمودنی های قبلی پاسخی غلط را انتخاب کرده اند او چه خواهد کرد؟ آیا به عقیده خود پای بند می ماند، و یا با دیگران همنوا شده و نظر آنها را می پذیرد؟ این شیوه ای بود که دریک رشته آزمایش توسط «اش» انجام شد.
براساس تحقیقات ، پرخاشگری ، بیشتر یک ویژگی مردانه است تا زنانه ؛ بنابراین مردان می کوشند خود را با الگوهای مردانه وفق دهند.
یکی از یافته های «اش» در زمینه همنوایی تفاوت های بین دو جنس زن و مرد بود.«اش» مشاهده کرد در آزمایش هایی که مواجهه ، رو به رو بود و فرد می بایست به طور علنی با جمع مخالفت کند تفاوت های بین دو جنس ظاهر می شد. یعنی وقتی در آزمودنی ها این باور را به وجود می آوردند که دارند آنها را مشاهده می کنند، زنان بیشتر همنوایی می کردند تا زمانی که پاسخ آنها دریک موقعیت خصوصی تر و بدون مشاهده شدن اعلام می شود. ایگلیی معتقد است وقتی مردم خود را در برابر یک جمع می یابند نگران چگونگی مواجهه خود با آن جمع اند و معتقدند که باید به گونه ای رفتار نمایند که قابل قبول به نظر آیند و زنان بیشتر نگران قضاوتی هستند که در مورد آنها می شود ؛ بنابراین ملایم تر و مطیع تر رفتار می کنند.


عوامل مؤثر در تقویت تفاوت های بین زن و مرد


عوامل مؤثر در تقویت تفاوت های بین زن و مرد
علاوه بر تغییراتی که از لحاظ ساختار فیزیولوژیکی و روانی بین زن و مرد وجود دارد، شیوه نگرش و نحوه تربیت نیز از همان روزهای اولیه زندگی برای نوزاد دختر و پسر متفاوت است. جنسیت فرد برحسب مذکر یا مؤنث بودن از اهمیت زیادی برخوردار است. اولین پرسش پس از متولد شدن نوزاد درباره دختر یا پسر بودن اوست. جنسیت فرزند برای بسیاری از والدین مهم است. بررسی بسیار گسترده ای که توسط پیترسون و دیگران صورت گرفت نشان داده 90 درصد مردان و 92 درصد زنان آرزو داشتند نخستین فرزندشان پسر باشد.
اگر دختر چهار ساله ای دوست دارد با عروسک بازی کند و به او لباس بپوشاند این بدان معنا نیست که او در آینده نمی تواند یک مهندس یا یک حقوقدان بشود. در بازی کودکان آن چه اهمیت دارد اینست که اسباب بازی- های متنوعی در دسترس آنها قرار گیرد.
رفتار والدین در مورد فرزندان دختر و پسر متفاوت است. حتی نحوه بغل کردن نوزاد نیز فرق می کند. پدران اکثراً نوزاد دختر را با احتیاط بیشتری بغل می نمایند و هنگام بازی با نوزاد پسر، وی را بیشتر بالا و پایین می اندازند. افزون بر آن در انتخاب رنگ و نوع لباس و تزیین اتاق خواب نوزاد تفاوت هایی قایل می شوند، معمولاً برای دختران بیشتر از رنگ صورتی و قرمز و لیمویی و برای پسران بیشتر از رنگ آبی و یا رنگ های تیره تر استفاده می کنند.
در انتخاب اسباب بازی نیز برای آنها تفاوت قایلند. برای دختر بچه عموماً عروسک و وسایل خانه بازی گرفته می شود و برای پسران خرید اسباب بازی هایی همچون ماشین و تفنگ رایج است. کمتر کسی برای هدیه تولد پسر بچه ای عروسک تهیه می کند.
«کاتز» ، در مورد نحوه برخورد والدین با کودک و اسباب بازی ، پژوهشی انجام داد. او در یک آزمایشگاه روان شناسی برخورد بزرگسالان را با یک کودک 3 ماهه که لباس زردی به تن داشت مشاهده می نمود. در این تحقیق به بعضی از آنها گفته شده بود نام کودک «مری» است. و به بعضی گفته شده بود که نام کودک «جانی» است. در اتاق نیز سه اسباب بازی وجود داشت. یک عروسک، یک توپ فوتبال و یک ماشین. بزرگسالانی که فکر می کردند کودک دختر است معمولاً عروسک را در اختیار او قرار می دادند و اشخاصی که فکر می کردند نوزاد پسر است بیشتر ماشین را در اختیارش قرار می دادند. چند سال بعد زمانی که آزمایش مجدداً تکرار شد همان نتایج به دست آمد. کاتز نتیجه گرفت بزرگسالان اغلب بدون این که درباره موارد استفاده و کاربرد اسباب بازی ها بیندیشند تصور می نمایند دختر یا پسر لازم است هر کدام با اسباب بازی مخصوص جنس خود بازی کنند.
زمانی که زن ها می خواهند در بیرون از خانه کار کنند بسیاری از مردها مانع می شوند و اگر هم با شاغل بودن زن موافقت کنند، شرایطی دارند و با هر کاری و در هر حالی موافقت نمی کنند. حتی در جوامعی که ظاهراً زن ها از نظر اقتصادی و اجتماعی برابری کامل با مردها دارند باز هم تصمیمات عمده سیاسی، علمی، اجتماعی و هنری توسط مردها گرفته می شود. بدیهی است که همه این عوامل موجب هرچه بارزتر شدن تفاوت های بین دو جنس می شوند.
«کاتز» هم چنین معتقد است اسباب بازی های دخترانه مانند عروسک به دختران اجازه نمی دهند که مهارت های مکانیکی را به خوبی پسران که معمولاً با کامیون ها و بلوک ها بازی می کنند تمرین کنند و دخترها به خوبی پسرها در مدارس به خاطر تجسم فضایی و مهارت های ریاضی پاداش نمی گیرند.
«ایورباخ»، روان شناس کودک از موزه اسباب بازی بین المللی سان فرانسیسکو ، معتقد است اگر دختر چهار ساله ای دوست دارد با عروسک بازی کند و به او لباس بپوشاند این بدان معنا نیست که او در آینده نمی تواند یک مهندس یا یک حقوقدان بشود. در بازی کودکان آن چه اهمیت دارد اینست که اسباب بازی های متنوعی در دسترس آنها قرار گیرد.
همان طور که در مباحث قبل ذکر شد، تفاوت های جنسی زن و مرد در سایه تفاوت های رفتاری اطرافیان تکمیل می گردد. مثلاً دیدیم که مرد قوی تر، اما در مقابل آسیب پذیرتر از زن است؛ استقلال و اتکاء به نفس بیشتری دارد، حادثه جوتر، پرخاشگرتر، جاه طلب تر و کنجکاوتر از زن است. استعداد مکانیکی و تجسم فضایی او بهتر است و اهل سیاست است. زن نیز استعدادهایی دارد که ارتباط او را با دیگران تسهیل می کند، از نظر بدنی و روانی زودتر از مرد بالغ می شود و مهارت های کلامی و مخصوصاً سیالی کلامی در او بیشتر و بهتر است . به مراقبت و توجه از دیگران تمایل نشان می دهد، زود جوش تر و سازگارتر از مرد است، و دنیا را با دید اخلاقی و زیباشناسی می بیند.
زیربنای زیستی فوق از همان لحظه تولد تحت تأثیر بسیاری از عوامل اجتماعی و فرهنگی قرار می گیرد. مثلاً از همان اوان کودکی دخترها را به تقلید از الگوهای مادران ، و پسرها را به تقلید از الگوهای پدران وادار و تشوی می -کنند . اگر دختر بچه ای رفتار مادرش را تقلید کند تشویق می شود و اثر این تشویق تقویت می شود و به تکرار آن رفتار می پردازد، اما اگر رفتار مردانه را تقلید کند نه تنها تشویق نمی شود بلکه از انجام آن منع می گردد.
تفاوت های دو جنس تا حدودی نیز توسط اجتماع تعیین می شود. از همان کودکی به بیشتر دخترها تلقین می- شود که باید در روابط اجتماعی خود آرام تر و منفعل تر باشند. دخترها و زن ها اجازه دارند به راحتی گریه کنند و در رفتار خود لطافت و محبت نشان دهند؛ اما مردها باید دلیر، مصمم و قادر به کشیدن درد و رنج در خلوت .
دنیای امروز در دست مردهاست، حتی زمانی که زن ها می خواهند در بیرون از خانه کار کنند بسیاری از مردها مانع می شوند و اگر هم با شاغل بودن زن موافقت کنند، شرایطی دارند و با هر کاری و در هر حالی موافقت نمی کنند. حتی در جوامعی که ظاهراً زن ها از نظر اقتصادی و اجتماعی برابری کامل با مردها دارند باز هم تصمیمات عمده سیاسی، علمی، اجتماعی و هنری توسط مردها گرفته می شود. بدیهی است که همه این عوامل موجب هرچه بارزتر شدن تفاوت های بین دو جنس می شوند.
یکی دیگر از عوامل مؤثر در تفاوت های بین زن و مرد ، تلویزیون می باشد. پژوهش ها نشان می دهد که کودکان کمتر از 5 سال به طور متوسط ، 25 ساعت در هفته را به تماشای تلویزیون می گذرانند. به این ترتیب تا زمانی که دوره دبیرستان را به پایان برسانند، حدود 15 هزار ساعت از وقت خود را به تماشای برنامه های تلویزیون صرف کرده اند. براساس تحلیل های سربین برنامه های تلویزیون به سه طریق، الگوهای قالبی زن و مرد را به کودکان و نوجوانان آموزش می دهد.
1- مردها بیش از زنان، در برنامه نشان داده می شوند. این رقم را تحلیل گران حدود سه مرد در برابر یک زن گزارش کرده اند.
2- مردان و زنان در فعالیت های مختلفی اشتغال دارند، بدین معنا که مردان بیشتر به کارهای علمی، صنعتی و فعالیت های جسورانه و زنان به کار در خانه ( نظافت، اطو کشیدن، آشپزی) مشغولند. هر چند اداره کردن محیط خانه خود کار با ارزشی است ولی همه توان زن نمی تواند به آن محدود باشد. افزون بر این، زنان بیش از مردان ناراحتی ها و احساس های منفی را بروز می دهند، مردان مسایل را بهتر حل می کنند و زنان در حل مسایل به یاری دیگران نیاز دارند.
3- در برنامه ها به رفتار مردانه بیش از رفتار زنانه، ارزش و پاداش تعلق می گیرد. فراوانی پاداش مردان، نسبت به زنان دو بر یک و فراوانی تنبیه مردان نسبت به زنان نیز سه بر یک است. در نتیجه اعتنا به مردان در برنامه ها، بیشتر بوده و زنان بیشتر مورد بی توجهی اند. اگر کودکان نقش های قالبی جنسیتی را از تلویزیون می آموزند، پس آنان که ساعات بیشتری به تماشای تلویزیون می پردازند بیش از بقیه ، نقش های قالبی را که تلویزیون ارایه کرده است، می پذیرند و اعمال می کنند. (البته لازم به ذکر است در کشور ما ممکن است تلویزیون دقیقاً نقش های فوق را در رابطه با نقش زن و مرد القاء نکند و تأثیر آن به گونه ای دیگر باشد.)

کتاب ها و منابع درسی

پژوهش های اخیر نشان می دهد که در بسیاری از کتاب ها و منابع درسی، در مقاطع مختلف تحصیلی، دختران و زنان حضور کم رنگی دارند و با آن که زنان نزدیک به 50 درصد جمعیت را تشکیل می دهند کمتر از 30 درصد مطالب و تصاویر به آنان مربوط می شود، که این خود نیز می تواند عامل مؤثر در تصویر تفاوت جنسیت زن و مرد باشد. در اینجا باز هم تکرار می کنیم که اثر اجتماع در ایجاد تفاوت های فردی به هیچ وجه قابل انکار نیست. کلیه تفاوت های فردی و کلیه
تفاوت های زنان و مردان در اثر کنش متقابل محیط و توارث به وجود می آید. آخرین کلام این است که وجود تفاوت بین زن و مرد به معنای برتری یکی بر دیگری نیست. «اِن اَکرَمَکُم عِندَالله اَتقکُم – همانا بزرگوارترین شما نزد خداوند، پرهیزکارترین شماست». (حجرات / 13)


خردورزی زن در اندیشه امام علی علیه السّلام


خردورزی زن در اندیشه امام علی علیه السّلام
در ادبیات متون اسلامی، زنان در موارد بسیاری به نقص عقل موصوف شده‏اند؛ در این میان، گفتار امام علی علیه‏السلام در نهج‏البلاغه از برجستگی ویژه‏ای برخوردار است. ایشان در آن گفتار زنان را به "سست رأیی" و "نقصان عقل" متهم می‏کنند. در این باب چند سؤال مطرح است:
1. آیا این جملات از علی علیه‏السلام صادر شده است؛ به عبارت دیگر آیا این سخنان واقعا از علی علیه‏السلام می‏باشد؟
2. در صورت صحّت صدور، مراد علی علیه‏السلام از زنان کیانند؟ آیا زنان ویژه‏ای بوده‏اند؟ یعنی آیا این سخن به اصطلاح یک قضیه فی‏واقعه است؟ یا مقصود نوع زن در برابر نوع مرد می‏باشد؟
3. در صورتی که نوع زن مراد باشد، آیا روایت درصدد بیان "فصل مقوّم" زنان می‏باشد؟ یا فقط شامل زنان عهد علی علیه‏السلام می‏باشد، و از شمول زمانی برخوردار نیست؟
تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد تا همین دهه‏های اخیر برداشتی که عموما از متون دینی درباره زنان می‏شد، "ناقص العقل" بودن ایشان بود و این ویژگی را جبلی و سرشت زن می‏پنداشتند چنان که کشفی در تحفة الملوک می‏نویسد: "زنان به سبب ضعف عقل و سفلت مرتبه که دارند و لازم خلقت و جبلّت ایشان است البته مرتکب بعضی از امور که نباید بشوند می‏شوند"1
برداشت مذکور، مؤلفه اصلی پارادایم حاکم (مرد سالاری) بر اندیشه‏های موجود در حوزه‏های علمی بود. لیکن، اخیرا به تبع تحولات ساختاری به نفع زنان، در کلیت اندیشه مذکور تشکیک صورت می‏گیرد؛ راستی چگونه می‏توان زنان ایرانی را که در سال‏های اخیر در ورود به دانشگاه‏ها گوی سبقت را از مردان ربوده‏اند، به همان سهولت قبلی، که اکثریت زنان بی‏سواد بودند، ناقص العقل نامید؟
جهت ابهام زدایی، ابتدا مفهوم "عقل" را در اندیشه امیرالمؤمنین علیه‏السلام تعریف نموده و سپس با استناد به شواهد تاریخی، متون دینی و نظریه‏های موجود، اندیشه ایشان را درباره خرد ورزی زنان تبیین کرده، و می‏کوشیم به سؤالات پیشین پاسخ دهیم.

مفهوم عقل در اندیشه علی علیه‏السلام

به امام علیه‏السلام عرض شد: عاقل را برای ما توصیف کن! فرمود: "خردمند کسی است که هر چیزی را در جای خود نهد".2
تعریف فوق، تعریف مفهومیِ جامعی است که همانند هر تعریف مفهومی دیگر، هنوز به حالت مشهود در نیامده است، فلذا ناچاریم شاخص‏هایی را که ایشان به صورت اشاره به مفهوم فوق، بیان داشته‏اند متذکر شویم. تا مفهوم عقل برای خواننده، ملموس‏تر شود. از طرف دیگر، بود و نبود یکی از این شاخص‏ها در فرد یا گروهی نشانگر قوت یا نقص عقل آن فرد یا گروه می‏باشد.

الف. گفتار منطقی

علی علیه‏السلام فرمود: "از ویژگی خردمند آن است که چیزی را نگوید که امکان تکذیب آن داده شود".3 خردمند منطقا به گونه‏ای سخن می‏گوید که ضمن این که صغراهای سخن متقن می‏باشد، از توالی صغری و کبری نتیجه به دست می‏آید و به لحاظ منطقی قابل تکذیب نیست برخلاف "کانا"4 که سخن وی سست و نشان دهنده کاستی خرد اوست.

ب. گفتمان استدلالی

علی علیه‏السلام فرمود: "خردمند هرگاه سخن گوید آن را با حکمت و مثال همراه سازد ولی احمق هرگاه سخن بگوید به دنبال آن سوگند یاد می‏کند".5 خردمند ضمن این که به گفتار منطقی توانایی دارد، برای صحت گفتار خویش به حکمت یعنی استدلال عقلی و مثال یعنی یافته‏های تجربی استشهاد می‏کند؛ به عبارت بهتر به گفتمان استدلالی تن می‏دهد. در مقابل، فرد احمق قسم می‏خورد یعنی از طرف گفت‏وگو می‏خواهد بدون استدلالِ منطقی ـ تجربی حرف او را بپذیرد، که این شیوه گفتمان از نظر امام علی علیه‏السلام نشانه حماقت و بی‏خردی است.

ج. طرد باطل

"به علی علیه‏السلام گفته شد خردمند کیست؟ فرمود: کسی که باطل را [از خود] براند".6 خردمند نه تنها سخن بی‏پایه و اساس نمی‏گوید بلکه، سخنان بی‏منطق و باطل را همواره طرد می‏کند و تحت تأثیر القائات دیگران اقدام به باطل، از جمله گواهی دروغ و نظایر آن، نمی‏کند.

د. پیش بینی

علی علیه‏السلام فرمود: خردمندی به واقع رسیدن با ظن و تخمین و آگاهی یافتن به آنچه که نیست با به کار بردن آنچه که هست می‏باشد".7 (العقل الاصابة بالظن، و معرفةُ ما لم یکن بما کان)
طبق تعریف فوق، عقل یک فرآیند ذهنی است که فرد به وسیله آن از معلوم به مجهول پی می‏برد و از مقدمات به نتیجه می‏رسد. پس مقصود علی علیه‏السلام از عقل همان خرد ریاضی است که شخص عاقل را به حل معادلات ریاضی قادر می‏سازد. البته عقل توسعه یافته می‏تواند "مسائل اجتماعی" را نیز درک نموده و همبستگی‏ها را پیدا کند.
ناگفته نماند، پیش گویی بدون استناد از شاخص‏های "خردورزی" نیست بلکه آینده‏نگریِ توأم با استدلال و پیش‏بینیِ همراه با برنامه از شاخص‏های عقل می‏باشد چرا که واژه تدبیر در سخنان علی علیه‏السلام این ایده را رهنمون می‏سازد که ایشان فرمود: "هیچ خِرَد چون اندیشیدن نیست".8
البته شاخص‏های دیگری نیز در سخنان علی علیه‏السلام برای مفهوم عقل بیان شده است که از ذکرش صرف نظر می‏شود. زیرا موارد مذکور، برای این مقال وافی به مقصود است. لیکن جهت روشن‏تر شدن مفهوم عقل در اندیشه علی علیه‏السلام و کنکاش بیشتر به مقتضای موضوع ذکر چند نکته خالی از فایده نیست.
1. عقل، غریزه خدادادی است که خداوند در بدو تولد در وجود انسان به ودیعت می‏گذارد. علی علیه‏السلام فرمود: "خرد، ذاتی و از ابتدای ولادت است".9
2. گرچه غریزه عقل در بدو تولد در وجود انسان به ودیعت گذاشته شده ولی بدون تربیت به منصه ظهور نمی‏رسد. از دیدگاه علی علیه‏السلام ، عقل طی فرآیند تعامل اجتماعی قدرت بروز پیدا می‏کند، ایشان می‏فرمایند: "خردمندی با تعامل [اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و... [ظهور پیدا می‏کند".10 هم او می‏فرمود: "خردمندی غریزه‏ای است که تجارب اجتماعی آن را می‏پروراند."11
3. افرادی که از تعامل اجتماعی و تربیت انسانی محروم بمانند این غریزه خدادادی در وجود آنها به منصه ظهور نمی‏رسد12، و حتی افراد عاقل نیز اگر تعامل با دیگر خردمندان را ترک نمایند در خردورزی ایشان کاستی ایجاد می‏گردد؛ چه این که علی علیه‏السلام فرمود: "کسی که از خردمندان حرف نشنود عقلش بمیرد"13، فلذا توصیه می‏کنند: "با خردمندان چه دشمن، یا دوست، همنشین باش، زیرا خردمندی [آنها] بر خرد [تو] می‏افزاید."14

متن سخنان علی علیه‏السلام در مورد زنان

علی علیه‏السلام بعد از جنگ جمل، که به صحنه گردانی عایشه و به بهانه خونخواهی عثمان خلیفه سوم برپا شد، زنان را با عباراتی توبیخ نموده است که سید رضی قدس‏سره این عبارت‏ها را در خطبه هشتادم نهج‏البلاغه بیان نموده است:
"مردم! ایمان زنان ناتمام است، بهره آنان ناتمام، و خرد ایشان ناتمام. نشانه ناتمامی ایمان، معذور بودنشان از نماز و روزه است ـ به هنگام عادتشان ـ و نقصان بهره ایشان، نصف بودن سهم آنان از میراث است نسبت به سهم مردان؛ و نشانه ناتمامی خرد آنان این بود که گواهی دو زن چون گواهی یک مرد به حساب رود، پس از زنان بد بپرهیزید و خود را از نیکانشان واپایید، و تا در کار زشت طمع نکنند، در کار نیک از آنان اطاعت ننمائید."15
علی علیه‏السلام در وصیت‏نامه خویش به فرزند بزرگش امام حسن مجتبی علیه‏السلام جملاتی را به زبان می‏راند که متفرع بر "کاستی خرد زنان" می‏باشد. ایشان در فرازی از وصیت نامه می‏فرمایند:
"بپرهیز از رأی زدن با زنان که زنان سست رأیند، و در تصمیم گرفتن ناتوان، و در پرده‏شان نگاه‏دار تا دیده‏شان به نامحرمان نگریستن نیارد که سخت در پرده بودن آنان را از ـ هر گزند ـ بهتر نگاه دارد، و برون رفتنشان از خانه بدتر نیست از بیگانه که بدو اطمینان نداری و او را نزد آنان درآری. و اگر چنان کنی که جز تو را نشناسند، روا دار؛ و کاری که برون از توانای زن است به دستش مسپار، که زن گل بهاری است لطیف و آسیب‏پذیر، نه پهلوانی است کارفرما و در هر کار دلیر، و مبادا در گرامی داشت ـ وی خود را ـ از حد بگذرانی تا او را به طمع افکنی و به میانجی دیگری وادار گردانی".16
علی علیه‏السلام در فقره مذکور زن را گل بهاری دانسته و در موارد سخت و طاقت فرسا از وی سلب مسوؤلیت می‏نماید. البته همچنان که لحن گفتار نشان می‏دهد، سخن از سلب مسوؤلیت است نه محروم داشتن، لیکن جملات فوق بیان روان‏شناختی علی علیه‏السلام درباره زن می‏باشد که در ضمن بیان ویژگی روان‏شناختی زن، مدیریت وی را در خانه به مرد سپرده و شیوه اداره را نیز بیان می‏کند. و توصیه می‏کند که مرد، ضمن اجتناب از واگذاری کارهای طاقت‏فرسا به زن، در گرامیداشت وی نیز از حد اعتدال خارج نشود که موجب سوء استفاده باشد. توصیه دیگر "پرده نشینی" زن می‏باشد، به طوری که زن با سایر مردان آمد و شد نداشته باشند. البته می‏دانیم که نتیجه عدم "تعامل اجتماعی"، کاستی عقل زنان می‏باشد که ایشان را از شایستگی مشورت نمودن می‏اندازد. زیرا همان‏طور که قبلاً اشاره نمودیم از دیدگاه علی علیه‏السلام با "تجارت" و "تعامل اجتماعی" عقل به منصه ظهور می‏رسد.


افسانه ی عشقی (1) عشق حقیقی بر همه چیز فائق می شود


افسانه ی عشقی (1) عشق حقیقی بر همه چیز فائق می شود
همگی ما در اعماق وجود خود ، به طرزی اسرارآمیز این افسانه را باور داریم ، اگر واقعاً عاشق باشیم ، خوشبخت خواهیم شد و بر تمامی مشکلات فائق خواهیم آمد .
تمرین :به روابط گذشته یا مشکلاتی که در اوج خود دارید بیاندیشید و جای خالی را در جمله ی زیر پر کنید .فهرستی از حداقل چندین جمله را که درباره ی گذشته تان صدق می کند تهیه کنید .
ـ اگرعاشق همسر خود باشم ، این مسئله (مشکل )دیگر اهمیتی نخواهد داشت .
ـ اگرعاشق همسر خود باشم ، این مسئله ..........دیگر اهمیتی نخواهد داشت .
ـ اگر عاشق همسر خود باشم ، این مسئله ............... دیگر اهمیتی نخواهد داشت .
1 ـ ................................
2-................................
3-................................
4-................................
5-................................
6-................................
7-................................
8-................................
9-................................
10-...............................
مثال :اگر عاشق همسر خود باشم ، دیگر اهمیتی ندارد که :
ـ جاذبه ی جنسی چندانی بین ما وجود ندارد .
ـ او تمام وقت از من انتقاد می کند .
ـ ما همیشه بر سر این که چگونه بچه هایمان را بزرگ کنیم ، دعوا داریم .
ـ زنم مرا تحریک نمی کند .
ـ او شغلی ندارد و دو سال اخیر هم بیکار بوده است .
ـ خلق و خوی بدی دارد و یک دفعه منفجر می شود .
ـ من با بچه های او کنار نمی آیم .
ـ او مشکل می تواند احساساتش را بیان کند .
ـ خانواده اش مرا قبول ندارند .
ـ من بچه می خواهم ولی او نمی خواهد .
ـ او هنوز نامزد قبلی اش را فراموش نکرده است و نسبت به او احساسات منفی دارد .
ـ او سی سال از من بزرگتر است .
ـ ما در دو نقطه ی مختلف کشور زندگی می کنیم .
در زیر برخی از عواقب باور به افسانه ی عشقی (1)آمده است :
1 ـ شما از رو به رو شدن با مشکلات زندگی خود و یا ارائه ی راه حل های این مشکلات با گفتن این جمله به خود اجتناب می کنید که :«اگر ما عاشق یکدیگر باشیم ، هیچ یک از مشکلات و تفاوت های ما اهمیت چندانی نخواهند داشت ».
2-شما با گفتن این جمله به خودتان که :«اگر بیشتر به او مهر بورزم ، او تغییر خواهد کرد »در روابط خالی از مهر و خشونت بار ، خواهید ماند .
کیمبرلی بیست و هشت ساله و شوهرش دیوید ، سی ساله ، روزی با امید به نجات ازدواج شان ، پیش من آمدند .آن ها مدت شش سال بود که با یکدیگر زندگی می کردند ، اما به نظر نمی رسید که بدون بحث مداوم ، قادر باشند با یکدیگر کنار بیایند .کیمبرلی در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده بود ، گفت :«من دیوید را خیلی دوست دارم اما او همیشه از من انتقاد می کند و این موضوع مرا دیوانه کرده است .از این کار او بیزارم .من از کیمبرلی خواستم فهرستی از گله و شکایاتی را تهیه کند که از شوهرشدارد.«دیوید مرد آرام و ساکتی است .او نسبتاً درون گرا است .از معاشرت و نشست و برخاست با آدم ها ، زیاد لذت نمی برد ؛ ولی من دقیقاً نقطه ی مقابل او هستم .برون گرا ، پرحرف ، عاشق وقت گذراندن با دوستان و دوستدار زندگی با هیجان .بسیاری از اوقات حوصله ام از دست او سر می رود .به نظر می رسد که ما چیزی نداریم که درباره ی آن با هم صحبت کنیم و من احساس می کنم مرتباً او را از لاک خودش بیرون می کشم ».
دیوید با تنش پاسخ داد ، «من همیشه به کیم گفته ام که من همین طوری هستم .من می خواهم او را خوشحال کنم ، اما احساس می کنم او می خواهد کسی باشم که نیستم .من همین هستم که هستم و واقعاً دوست ندارم که تغییر کنم ».
همین که بیشتر صحبت کردیم ، متوجه شدم که کیمبرلی به این علت با دیوید ازدواج کرده بود که به دنبال ثبات در زندگی اش بوده است .نامزد قبلی کیمبرلی به او خیانت کرده بود .ذهن او چنان مشغول این موضوع بود تا مطمئن شود دیوید مرد خوبی است که هرگز فرصت این را پیدا نکرده بود از خود بپرسد آیا آن ها با هم تفاهم دارند یا خیر .کیمبرلی و دیوید اختلافات زیادی در سبک زندگی ، خلق و خوی و شخصیت با یکدیگر داشتند و غیر ممکن بود که زندگی هماهنگی داشته باشند .آن ها یکدیگر را خیلی دوست داشتند اما این عشق برای خوشبختی آنان کافی نبود .
کیمبرلی به افسانه ی عشقی (1)اعتقاد داشت که :«عشق حقیقی بر همه چیز فائق می آِید »و رابطه اش را با دیوید ادامه داده بود ؛ به امید این که اگر دیوید را بیشتر دوست داشته باشد ، او تغییرخواهد کرد و هرگز این امکان را در نظر نگرفته بود که دیوید تغییر نکند ، به این علت که نمی خواست تغیر کند .او سعی می کرد همسر ایده آل باشد و بر این باور بود که عشق او می تواند دیوید را تغییر دهد .
متأسفانهباور به این افسانه ی عشقی می تواند برای شما دلی شکسته و حتی ضرر جسمانی به همراه داشته باشد ، زیرا شما را متقاعد می کند در رابطه ای باشید که سالم نیست .کسانی که اعتماد به نفس پایینی دارند و گذشته ای مملو از نادیده انگاشته شدن یا آزار و اذیت دیدن ، بیشتر خود را در روابط مسمومی قرار می دهند که بیرون آمدن از آن برایشان مشکل است .این گونه افراد مدام خود را متقاعد می کنند که اگر موافق شوند همسر خود را بیشتر دوست داشته باشند ، رفتارنامطلوب آن ها از بین خواهد رفت و با عشق جایگزین خواهد شد . اما این دامی بیش نیست .اختلافات رفتاری همسر شما تحت کنترل نیروهایی است که هیچ گونه ربطی به مهر ورزیدن یا نورزیدن شما ندارد .
3 ـ از لحاظ روحی خود را زجر می دهید و هنگامی که ازدواج نمی تواند موفق شود با گفتن این جمله به خود ، خود را مقصر می دانید که :«اگر بیشتر او را دوست می داشتم ، توانسته بودم رابطه را حفظ کنم ».
آیلین پنجاه و چهار ساله ، به مدت سی و یک سال بود که با رائول ، شصت ساله ، ازدواج کرده بود .رائول یک الکلی بود که خشم و عدم مسئولیت پذیریش ، آیلین و سه بچه ی آن ها را شکنجه کرده بود .آیلین پس از خواهش و تمنا از شوهرش که برای ترک اعتیادش کمک بگیرد ،با این حقیقت رو به رو شد که در تمام مدت، مشکل رائول را نادیده می انگاشته است .به این امید که اوضاع بهتر شود .او سرانجام موفق شد که این ازدواج را ترک کند .دو سال پیش از طلاق ، برای مشاوره و کمک گرفتن در حالی که احساس افسردگی می کرد ، پیش من آمد .وقتی از آیلین پرسیدم که چه چیز او را اذیت می کند گفت :« احساس می کنم گناهکارم »
پرسیدم :«احساس گناه به دلیل ترک شوهرت ؟ »
آیلین در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت :«نه فقط به این دلیل که از او جدا شوم .بلکه به دلیل آن که بیشتر تلاش نکردم تا او را نجات دهم . احساس می کنم که او را تنها گذاشتم .شاید اگر بیشتر به جلسات گروه درمانی انجمن الکلی های گمنام رفته بودم ، می توانستم موفق شوم او را بهتر درک کنم و او نیز از مشروب خواری خود دست می کشید ، یا شاید اگر با او مهربان تر بودم و اسباب رضایت او را بیشتر فراهم می کردم ، او مشروب خوردن را ترک می کرد ».
هر چه بیشتر صحبت کردیم ، بیشتر مشخص شد که آیلین هنوز خود را به دلیل شکست در نجات ازدواج اش تنبیه می کرد .مادر آیلین همیشه به او گفته بود :«زن خوب در سختی و آسایش در کنار شوهرش می ماند »بنابراین آیلین احساس می کرد همسر نالایقی است .افسردگی آیلین به دلیل باور به افسانه ی عشقی (1)بود .به این معنا که اگر او رائول را بیشتر دوست داشته بود ، رائول از اعتیاد خود دست می کشید . واقعیت عشق با یک افسانه ، بسیار فرق دارد .عشق پایه و اساس یک ازدواج خوب است اما اگر قرار باشد که رابطه زنده بماند و رشد کند به چیزی به مراتب بیش از عشق احتیاج دارد .

واقعیت افسانه ی عشقی (1)چنین است :

عشق برای موفقیت یک ازدواج کافی نیست ،به این معنا که رابطه به تفاهم و تعهد نیازمند است .
حقیقتی تلخ این است که تنها تعداد کمی از روابط به این دلیل که دو طرف یکدیگر را به اندازه ی کافی دوست ندارند ، پایان می پذیرد .رابطه به این دلیل پایان می پذیرد که آن دو با هم تفاهم ندارند .
من این موضوع را به واسطه ی تجارب تلخ خود می دانم .مانند بسیاری از مردم که همسر مناسبی ندارند ، من هم سعی می کردم عدم تفاهم را با سعی و تلاش بیشتر و با شدت هرچه تمامتر عشق ورزیدن ، جبران کنم .اما در پایان باز تفاهم کافی برای زندگی و آرامش و خوشبختی نداشتیم .سال ها خود را سرزنش می کردم که اگر بیشتر مهر ورزیده بودم ، تفاوت هایمان دیگر مهم نمی بود اما حال می دانم که اشتباه فکر می کردم .البته که تفاوت ها اهمیت دارند . گاه به آن میزان که زندگی هیجان انگیزتر بشود ، اما بیشتر موارد به این منجر می شود که رابطه را ناسالم و نارضایت بخش می کند .در سرتاسر باقی مانده ی مقاله با جزئیات بیشتری به این موضوع خواهیم پرداخت که آیا با شخص مقابل تفاهم دارید یا خیر ؟