سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باور غلط (6) زن های قوی نیازی به توجه و مراقبت ندارند.


باور غلط (6) زن های قوی نیازی به توجه و مراقبت ندارند.

«زن هایی که خیلی قوی و مستقل و موفق هستند نیازی به مردها ندارند و بهتر است که تنها زندگی کنند.»
«او خیلی قوی است.از پس هر چیز برمی آید.»
«زن های مستقل نیازی به شوهر ندارند.»
به تازگی در یک اردوی مراقبه و تمرکز ذهنی،زنی از آشنایان خود را دیدم که به طورغیررسمی چندین بار با هم ملاقات کرده بودیم.جولیان وکیلی موفق و زنی چشمگیر بود.او اعتماد به نفس و جذبه ی زیادی داشت، به طور مرتب هر چند وقت یک بار در برابر شنوندگان زیادی سخنرانی می کرد.از من پرسید که در حال حاضر مشغول چه کاری هستم و من گفتم مشغول نوشتن این مقاله هستم.ناگهان چشمانش برق زدند و با هیجان بازویم را گرفت و گفت:«نکته ی مهمی است که باید در این کتاب حتماً به مردها بگویی. تنها به این دلیل که زنی در کار و شغل خود موفق است به این معنا نیست که به شوهر، محبت، توجه و مراقبت نیازی ندارد.هر چند که اینطور نیز به نظر نرسد.»
از اوتشکر کردم وهنگامی که می خواستم از او خداحافظ کنم، صدا زد:«باربارا!!یه چیز دیگه. هر وقت که کتاب چاپ شد به من زنگ بزن و خبر بده. می خوام یک نسخه ی آن را به شوهرم بدهم. او فکر می کند من(سوپر زن) هستم!؟»
درحین تحقیقات برای نوشتن این کتاب بارها و بارها از زنان زیادی جملاتی شنیده ام که به تصویر کشنده ی باور غلط (6) می باشند:
نامزدم نمی فهمد که به رغم این که زن قوی و مستقلی هستم همچنان به آسایش خاطر و مهربانی نیاز دارم. بسیاری از اوقات قوی و شجاع ظاهر می شوم،به طوری که او فکر می کند از عهده ی هر چیز برمی آیم.اما در واقع اینطور نیست و گاهی اوقات نیز به کمی همدردی، همدلی و مراقبت احتیاج دارم.»
«هر بار که شوهرم می گوید:"تو خیلی قوی هستی.مطمئنم از عهده اش برمی آیی." احساس می کنم که می خواهد نیازهایم را نادیده بگیرد. ممکن است قوی باشم، اما هنوز دوست دارم که مردی از من محافظت کند.»
«تنها به این دلیل که قوی و توانا هستم به این معنا نیست که دوست ندارم گاهی اوقات نیز کسی مثل بچه ها از من محافظت و مراقبت کند. هنگامی که مردی تلاش می کند از من مواظبت کند، احساس محبوب بودن و زنانگی می کنم.»
«گر چه به لحاظ مادی و اقتصادی مستقل هستم و شغلم را جدی می گیرم، اما این به آن معنا نیست که ظریف و مهربان نیستم و هیچ گونه نیازی هم به کسی یا چیزی ندارم.زیرا بسیار ظریف هستم و نیازهای زیادی هم دارم وقتی به خانه می رسم و می خواهم با شوهرم باشم، دوست ندارم آن زن جدی و خشنی باشم که از ساعت نه تا پنج بعد از ظهر بودم. دوست دارم این وقت ها مواضعم را ترک کنم، همه چیز را رها کنم و کسی باشد که مرا دوست بدارد و به من آسایش خاطر و آرامش خیال بدهد.»
به تجربه دریافته ام که مردها به اشتباه چنین فکر می کنند که دو نوع زن در دنیا وجود دارد.نوع اول که آسیب پذیر، ظریف و لطیف و وابسته هستند و باید از آنها مراقبت و مواظبت شود و یک نوع دیگر که قوی، توانمند و قابل است، بنابراین نیاز به مراقبت و مواظبت ندارند.لذا هرگاه مردی نامزد/همسری دارد که به عنوان مثال شغلی آبرومند و با نفوذ دارد یا پویا و منظم و مستقل است، بیشتر توانایی ها و اعتماد به نفس او را به اشتباه به حساب این می گذارند که نیاز ندارد کسی از او مواظبت و مراقبت کند و این که نیازی نیست نگران او باشند.
باور غلط:زن های قوی و مستقل نیاز به توجه و مراقبت ندارند.
واقعیت:تنها به این دلیل که زن ها قوی و مستقل هستند، لزوماً به این معنا نیست که نیاز به حمایت و مراقبت ندارند.
اشتباهی که مردان مرتکب می شوند این است که قدرت و توانایی را با خودکفایی اشتباه می گیرند. صرف اینکه زنی قوی و با اعتماد به نفس است به این معنا نیست که هیچ گونه نیازی ندارد.و اصلاً نیز به این معنا نیست که به شخص توانمند و نیرومند دیگری نیاز ندارد.به این معنا نیز
نیست که ما زن ها قوی و مستقل هرگز خسته، ترسیده، وحشت زده و بی رمق نمی شویم.در واقع بخشی از مشکل نیز همین است که ما زن ها در انجام مجموعه ای از وظایف و کارهای مختلف بسیار توانمند و قوی نیز ظاهر می شویم. مردها این قابلیت و توانایی را در ما می بینند و تحسین می کنند و سپس چنین نتیجه گیری می کنند که به کمک آن ها نیازی نداریم.اما در واقع چنین نیست.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

صرف اینکه زن ها در یک یا چند مورد احساس توانایی و لیاقت می کنند و به کمکی احتیاج ندارند به این معنا نیست که هیچ گاه به کمک کسی احتیاج پیدا نمی کنند.
یکی از دوستانم داستانی برایم تعریف کرد که به خوبی مطلب فوق را به تصویر می کشد.او و نامزدش به تازگی با یکدیگر ازدواج کرده بودند. آنها در یک آپارتمان در طبقه ی سوم زندگی می کردند و دوست من هربار که به خرید می رفت باید همه چیز را تا سه طبقه با خود بالا می برد.این دوستم از قضا ورزشکار بود و برایش مسئله ای نبود چندین بار پله ها را بالا و پایین برود. اما چندان نیز به این کار علاقه مند نبود.
یک روز پس از یک خرید حسابی و درحالی که دست هایش مملو از پاکت های پر و سنگین است،وارد خانه می شود و همسرش را در حالی می بیند که بر روی کاناپه لم داده است و مشغول تماشای تلویزیون است.
نفس نفس زنان می گوید:«سلام عزیزم، می تونی کمک کن بقیه ی خریدها را بالا بیاریم؟»
همسرش با لبخندی به او نگاه می کند و می گوید:«می دونم چقدر قوی هستی.چند ماهه که همیشه خودت تنهایی همه ی چیزها رو بالا می آری. فقط الآن داری تنبلی می کنی!»
«جدی می گم.به کمکت احتیاج دارم. صندوق عقب هنوز پر از خرت و پرته.»
تام در حالی که حتی چشمهایش را نیز از تلویزیون برنگرفته است و در حالی که نشان می دهد مزاحمتی ایجاد شده است می گوید:«چت شده.همیشه خودت همه چیزها رو می آوردی بالا.»
دوستم بسیار عصبانی می شود و می گوید:«صرف اینکه می تونم همه چیز را خودم بار کنم به این معنا نیست که همیشه باید خودم به تنهایی این کار رو بکنم و تو از انجام این کار معاف هستی.»در اینجا تام هرگز خودخواه یاحتی بی ملاحظه نیز نبود، بلکه تنها به باور غلط (6) مبتلا بود.
از آنجا که خود من نیز همواره زنی مستقل، قوی و موفق بوده ام، همواره از این باور غلط نیز در زندگی خودم رنج برده ام.در روابط قبلی ام همواره مردها فرض را بر این می گذاشتند که چون از عهده ی کارهای بسیاری به خوبی برمی آمدم، پس به کمک آن ها احتیاجی نداشتم.به یاد دارم که یک روز از این بابت در برابر نامزدم به زانو درآمدم و در حالی که گریه می کردم، فهرستی از تمام نگرانی هایم را به او ارائه دادم. در حالی که واقعاً برایش سؤال شده بود، به من می خندید و گفت:«باربارا، چطور می تونی از من انتظار داشته باشی حرف هاتو باور کنم.تو زن موفق سال هستی و از عهده ی هر کاری به تنهایی برمی آیی.»
در حالی که هنوز گریه می کردم به او گفتم:«اما الآن خیلی احساس آسیب پذیری و ضعیف بودن می کنم و به کمک و حمایت تو احتیاج دارم.»
«دست بردار، تو مشکلات بزرگ تر از این رو خودت به تنهای حل کرده ای. این ها که دیگه چیزی نیستند.نذار تو رو از پا در بیارن!»
در مقابل رفتار او چه احساسی داشتم؟ همان احساسی که همه ی زن ها در این مواقع دارند.این که باید تاوان قوی بودن و مستقل بودن خودمان را بدهیم. این که حق نداریم تقاضای کمک و حمایت کنیم آن هم تنها به این دلیل که بسیاری از اوقات به کمکی احتیاج ندارم و تنها در شرایط بسیار بسیار دشوار یا هنگامی که دیگر داریم دیوانه می شویم حق تقاضای کمک و یاری داریم!

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

مردان عزیز:گاهی اوقات ما زن ها دوست داریم شما به ما کمک کنید، حتی اگر خودمان نیز به تنهایی قادر به انجام آن باشیم. در این گونه مواقع، دوست داریم قدرت، توان، حمایت و مراقبت شما را حس کنیم، دوست داریم گاهی اوقات از ما بپرسید:«چهکاری از دست من ساخته است؟» این موجب می شود احساس امنیت و ارزشمند بودن کنیم. گاهی اوقات نیز دوست داریم شما خودتان تشخیص دهید که به کمک تان احتیاج داریم حتی پیش از آن که از شما کمک خواسته باشیم. گاهی اوقات دوست داریم منتظر تقاضای کمک از جانب ما نشوید.
یکبار زنی می گفت:
«لطفاً به مردها بگویید ما زن ها گاهی اوقات به کمک شان احتیاج داریم و گاهی اوقات نیز نداریم. چنانچه نمی دانید، از ما بپرسید هرگز فرض را بر این نگذارید که چون هفته پیش حالمان خوب بود و مثلاً به کمک شما احتیاج نداشتیم، این هفته نیز به کمک احتیاج نخواهیم داشت.»
برخی از مشکلات ناشی از باور غلط (6)اینها هستند:
*مردها از باور غلط (6)به عنوان بهانه ای برای سرباز زدن از مسئولیت، حمایت احساسی و عاطفی از ما استفاده می کنند.
هنگامی که الی باگری که یک چشم پزشک بود آشنا شد، گری آخرین مراحل طلاق از همسر اولش را می گذراند.گری بسیار تحت تأثیر الی قرار گرفته بود که درحرفه ی شخصی خود بسیار موفق بود.او دکوراتور داخلی خانه بود و شش کارمند خود را به خوبی اداره می کرد.این دو برای مشاوره به نزد من آمدند. همین که نشستند، گری اعتراف کرد که:«با همسر قبلی ام کلر سر هیچ چیز اتفاق نظر نداشتیم.او مدام شغل های عجیب و غریب داشت و یک روز این جا و یک روز آن جا کار می کرد.لوازم آرایش می فروخت و همیشه هم خیلی شکننده، ضعیف و آسیب پذیر به نظر می رسید.هنگامی که با هم زندگی می کردیم،برای کوچکترین تصمیم ها به من زنگ می زد "به لوله کش کی بگم بیاد؟ با جعبه ی دستگاه ماکروویوی که تازه خریدیم چه کار کنم؟ برای شام پاستا درست کنم یا غذای چینی؟"
انگاراصلاً نمی تواند بدون من تصمیمی بگیرد.»
از او پرسیدم:«هنگامی که با الی آشنا شدی چه احساسی داشتی؟»
«احساس خلاصی می کردم. احساس می کرم سرانجام با یک آدم بزرگ ازدواج کرده ام.کسی که مدام مجبور نباشم مثل یه بچه نگرانش باشم و مدام از او مواظبت کنم.»
الی حرف او را برید و گفت:«دقیقاً همین طور است. او هیچ وقت نگران من نیست وهمیشه فکر می کند که برای هیچ چیز به او احتیاجی ندارم. حتی هنگامی که از او کمک می خواهم.»
گری پاسخ داد:«عزیزم. دست بردار. تو قوی ترین و مستقل ترین زنی هستی که تا به حال دیده ام.چیزی نیست که تو نتونی خودت به تنهایی انجام بدی. من این چیز رو در تو دیدم.»
«بله، من زن قوی و مستقلی هستم، اما این به آن معنا نیست که گاهی اوقات به حمایت و محافظت تو احتیاجی ندارم.»
«اما من مطمئنم که تو بدون من هم هیچ مشکلی نداری.پس چرا باید نگران تو باشم؟»
الی در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود گفت:«چون که من زن تو هستم.چون که نمی خوام مدام با کلر مقایسه بشم و بشنوم که چون خیلی قوی تر از او هستم به میزان او استحقاق توجه و حمایت را ندارم. گویی مجبورم خیلی از هم پاشیده باشم تا کسی به من کمک کنه.»
این الگو را بارها و بارها در روابط مختلف شاهد بودم.مردی که نقش ناجی و حمایتگر را در روابط قبلی خود بازی می کرد زنی قوی، مستقل و توانمند را ملاقات می کند که ظاهراً به کمک و حمایت هیچ کس متکی نیست. سپس مثل گری از این که دیگر مجبور نیست بیست و چهار ساعت مراقب همسرش باشد، احساس خلاصی و راحتی می کند و از نیازهای او غافل می ماند و فرض را بر این می گذارد که چون او قوی است بنابراین از شوهرش انتظار ندارد که در رابطه با هیچ چیز از او مراقبت کند.
گاهی اوقات، مردی که خشم و انزجار زیادی را از این ناحیه از نامزد/همسر قبلی خود دارد و همواره بیشتر نقش پدر در رابطه قبلی خود بازی می کرده تا شوهر یا معشوق، از این نیز فراتر رفته با ظاهر شدن کوچکترین نیاز آسیب پذیری در نامزد/همسر جدیدش، خشم خود را روی سر او خالی می کند و به طرزی منفی به او پاسخ می دهد.گویی به طرزی ناخودآگاه احساس امنیت می کند که چنانچه تمامی این احساسات بر هم انباشته را به یک باره تخلیه کند، آنگونه که نامزد/همسر قبلی اش را می رنجانده یا ناراحت می کرده به نامزد/همسر جدیدش آسیب نخواهد رساند.شاید حق با او باشد و آسیب جدی به او نزد، اما مطمئناً او را خواهد رنجاند.
به یاد دارم زنی در یکی از مصاحبه هایم گفت:
«شوهرم سال ها وقت صرف رسیدگی به کوچکترین نیازهای همسر اولش کرده بود، ولی حالا که کوچکترن کمک یا حمایتی از او می خواهم یا هنگامی به او می گویم احساس ناامنی دارم، از کوره در می رود.منصفانه نیست. چطور می توانست از زن قبلی خود آن مقدار حمایت کند، اما من حق ندارم حتی گاهی اوقات نیز خواسته ها یا توقعاتی داشته باشم!؟»