آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
هنگامی که زنی می داند نامزد/همسرش روزهای سختی را پشت سر می گذارد یا در ناحیه ای خاص از زندگانی خود با چالش یا دشواری هایی دست به گریبان است، اما در عین حال از زن زندگی خود تقاضای همراهی، کمک یا حمایت نمی کنند، احساس بی ارزش بودن می کند.گویی نامزد/همسرش به او اعتماد یا اطمینان کافی ندارد و فکر نمی کند که زنش اصولاً چیز با ارزش یا مؤثری برای ارائه دادن داشته باشد.
این را می دانم که تک تک سلول های مغز مردها فریاد می زنند که:«هرگز اجازه نده زنی بفهمد که چقدر ترسیده ای، چرا که از آن علیه تو استفاده خواهد کرد!» شاید برخی از زن های آسیب دیده این کار را بکنند، اما بیشتر زن ها چنین نیستند. بیشتر ما زن ها ـ تنها چنانچه به ما فرصتی داده شودـ نهایت تلاش خود را خواهیم کرد تا از مرد زندگی مان حمایت کنیم، و آن جا که می دانیم نظراتی برای ارائه دادن داریم، به او کمک فکری برسانیم. و با او مهربان و با محبت باشیم. شاید نهایتاً گفته های ما تأثیر چندانی در حل مشکل شما نداشته باشند یا راه حل فوری و مناسبی نیز ارائه ندهند، اما به شما قول می دهم که آغوش گرم و بوسه هایی که به شما خواهیم داد موجب خواهند شد احساس به مراتب بهتری داشته باشید.در این اوقات ما نیز احساس خواهیم کرد که نقش کوچکی در زندگی شما داشته ایم. حتی اگر آن نقش، تنها ارائه عشق و محبت ما باشد.
*از جایگاه هایی برابر با او رفتار کنید.
بیشتر مردها هرگز اعتراف نخواهند کرد که به طرزی ناخودآگاه حق و حقوق کمتری برای زن ها قائل هستند.
(بیایید با این حقیقت رو به رو شوید حتی امروزه نیز مردهایی وجود دارند که باور دارند جایگاه آنان در ازدواج بالاتر و مهم تر از جایگاه زنان است. مطمئنم که این قبیل مردان جزو خوانندگان این کتاب نیستند. بنابراین می توانم با امنیت خاطر کامل به نوشتن ادامه دهم!) حتی صادق ترین، آزاد اندیش ترین و خوش نیت ترین مردها نیز مستعد افتادن در این دام هستند که یک تنه و به تنهایی تصمیمات مهمی را که بر روی
هر دو نفر رابطه تأثیر می گذارند اخذ کنند، و فراموش کنند که نامزد/همسر خود را در این گونه تصمیم گیری ها دخالت دهند. اما در این جا نیز اشاره ی مجددی به آن خواهیم کرد.
برخی از مردان سنتی نقش حمایتگر یا به عبارتی «سپر بلا» را در ازدواج بازی می کنند و زن ها را درمشکلات و تصمیم گیری ها دخالت نمی دهند. گرچه ممکن است برخی زن ها این رفتار پدرانه و حمایتگرانه را ترجیح بدهند، اما بیشتر زن ها ترجیح می دهند مانند فردی بالغ، توانا و قابل با آنها رفتار شود. به زبان ساده:بیشتر زنان چنانچه با آنها از جایگاهی برابر رفتار نشود، احساس ارزشمند بودن نخواهند کرد.
انجام این کار چندن نیز مشکل نیست. کافی است بیاموزید که با یکدیگر مانند یک تیم کار کنید و پیش از اخذ تصمیمات مهم با یکدیگر صحبت و گفتگو کنید. حال چه درباره ی پول و مادیات باشد، چه خریدها یا تغییرات شغلی، بچه ها، یا والدین سالخورده تان.
4-به او نشان دهید که هرگز برایتان عادی نشده است.
آیا هرگز این سؤال را در رابطه با نامزد/همسرتان از خود پرسیده اید: «اگر واقعاً مرا دوست داشته باشد چگونه می تواند با من چنین رفتار کند؟.» من (و نیز بیشتر زن های دیگر) این سؤال را از خود پرسیده ایم.
پس از سال ها تجربه ی شغلی و نیز روابط شخصی، متوجه حقیقتی درباره ی مردها شده ام که این پرسش را پاسخ می دهد.
بیشتر مردها رابطه ی میان نحوه ی رفتار خود و احساسی را که در پی آن در ما زن ها تولید می کنند، نمی بینند.
این جمله در کمال عجیب و غریب بودنش، حقیقت دارد. شاید به همین دلیل است که حتی خوش قلب ترین مردها نیز ظاهراً دلیل ناراحتی و عصبانیت نامزد/همسرشان را نمی توانند درک کنند.
برای نمونه، مردی به هنگام ناخوشحالی همسرش از من می پرسد: «چطور می تواند فکر کند قدر او را نمی دانم و دیگر همه چیز برایم عادی شده است؟ من او را واقعاً دوست دارم و دیوانه وار عاشق اش هستم!»
پس از آن که با او صحبت می کنم روشن می شود که براستی همسرش را دوست دارد. سپس زن فهرست بلند بالایی از تمامی رفتارهایی را که از مرد سر می زند و موجب می شود همسرش احساس کند دیگر او را دوست ندارد و زندگی با او دیگر برایش عادی شده است ذکر می کند: به او در رابطه با بچه ها کمکی نمی کند و به درخواست های او در این رابطه نیز ترتیب اثر نمی دهد، در درست کردن غذاـ به رغم درخواست های بی شمار همسرش ـ به او کمک نمی کند (با این که هر دو تمام وقت کار می کند و شاغل هستند) در تعریف و تحسین کردن یا به کار بردن عبارات رمانتیک لاقید است. و... هنگامی که درباره ی این مسائل و موضوعات با مرد صحبت می کنم و حقایق را به رخ او می کشانم، در بیشتر موارد مرد می پذیرد و اعتراف می کند:«حق با شماست، می دانم که خیلی در این گونه کارها مهارت ندارم.اما نمی توانم بفهمم که این صحبت ها چه ربطی به این احساس او دارد که دیگر محبوب من نیست یا دیگر برای من ارزش ندارد؟» در این گونه اوقات می توانم ببینم که این را صادقانه می گوید و شوخی هم نمی کند.بدین معنا که به راستی نمی تواند ارتباط میان این دو را دریابد.
خب، علت این موضوع چیست؟ توضیح این داستان به تقسیم بندی زندگی مردها برمی گردد. این مرد به راستی نمی تواند رابطه ی علی ـ معلولی میان رفتارهایی را که نشانگر عدم احترام او به وقت و انرژی همسرش و احساس نامطلوب بودن و محترم نبودن در اوست، دریابد چرا؟ زیرا درست به نحوی مشابه، خود او نیز نمی تواند ارتباطی میان احساس به همسرش و رفتاری که با او دارد ببیند. احساسات مردها نسبت به همسرشان بیشتر در یک اتاق، از دایره ی خودآگاهی آنها و عادت های رفتاری و تصمیمات روزمره شان در اتاقی دیگر قرار گرفته است. به عبارت دیگر:
نحوه ی رفتار مرد با زن ممکن است هیچ گونه رابطه ای با احساسی که مرد نسبت به او دارد نیز نداشته باشد. همین هفته گذشته سعی داشتم که این مفهوم را برای یکی از دوستانم جا بیندازم. او مدت هفت ماه است که با زنی نامزده شده است.او مدت هفت ماه است که با زنی نامزد شده است. هنگامی که از او پرسیدم اوضاع به چه نحوی پیش می رود، پاسخ داد که همه چیز خوب است. اما من می دانستم که برای نمونه پنج روز تمام است که با او حتی حرف هم نزده بود. زیرا در محل کار
سرش خیلی شلوغ بوده است.
بالحنی انتقادآمیز به او گفتم: «الیوت، پنج روز است که حتی یک تلفن هم به دنیس نزده ای. مطمئنم که او بسیار نگران و ناراحت است.»
با ساده لوحی تمام پرسید: «واقعاً این طور فکر می کنی؟»
«البته که این طور فکر می کنم. او عادت داشت هر روز با تو صحبت کند. حال ناگهان ناپدید شده ای، بدون این که توضیحی به او داده باشی.مطمئنم نگران است که می خواهی با او به هم بزنی.»
اعتراف کرد: «خب، راستش، روی دستگاه پاسخگوی تلفنی ام برایم چندین پیغام گذاشته بود، پرسیده بود که آیا حالم خوب است یا نه. صدایش هم کمی احساساتی و نگران به نظر می رسید.»
«بفرما!احتمالاً تا الآن حالش خیلی بد شده است.»
«اما، آخرین بار که با هم بودیم خیلی به ما خوش گذشت و همه چیز ببن ماخوب بود. او می داند که من عمیقاً او را دوست دارم.»
«واقعاً؟ تو واقعاً فکر می کنی که او مطمئن است دوستش داری، در حالی که پنج روز تمام به او زنگ نزده ای که پیغام هایش را هم جواب نداده ای؟»
گفت: «خب، فکر می کردم بدونه که سرم شلوغه و این که هر وقت، وقت کنم، به او زندگی می زنم.»
«از کجا بداند؟ مگر او فالگیر یا غیب گو است که این را بداند. تمام چیزی که او می داند این است که تو هر روز به او زنگ می زدی و این که اخیراً این کار را نکرده ای حتی با این که می دانی او چندین بار زنگ زده و می خواسته که حتماً با تو صحبت کند.»
با تعجب گفت:«اما این که ربطی به احساس من به او ندارد.»
تا این جا دیگر از ناامیدی می خواستم فریاد بزنم. به همین دلیل است که زن ها احساس می کنند دیگر برای مردشان عادی شده اند، زیرا او نمی تواند بفهمد که رفتارهای هر روزه ی او نیز مهم هستند و فرض را بر این می گذارند که همسرش حتماً می داند که او دوستش دارد.
مردان عزیز:یک یک تمامی کارهایی که می کنید برای ما مهم هستند. در زیر روش های برای نشان دادن این موضوع به نامزد/همسرتان هست که همچنان او را دوست دارید و این که او برایتان عادی نشده است.
*به وقت و انرژی او احترام بگذارید:
آیا می دانید زن ها از چه چیزی بیزارند؟ هنگامی که مرد طوری رفتار می کند که گویی وقت و انرژی او مهم تر از وقت و انرژی زنشان است. این شکایت را بارها از زن های زیادی شنیده ام. زن هایی که مادر هستند، زن هایی که شاغل هستند و با وجود این هنوز قسمت اعظم مسئولیت های خانه بر دوش آنهاست: زن هایی که شوهرشان فکر می کند شغل او مهمتر از شغل همسر اوست. آن هم تنها به این دلیل که درآمد یا وجهه ی اجتماعی بالاتری دارد. در زیر گفته ها برخی از این زن ها را آورده ام.
«گاهی اوقات شوهرم همین جوری می نشیند، در حالی که من از دویدن دنبال بچه ها خیس عرق شده ام. گویی اصلاً نمی تواند ببیند که به کمک او احتیاج دارم. وقت های دیگر وقتی که از کار به خانه برمی گردم، می بینم که چندین ساعت پیش از من به خانه رسیده است، اما چیزی برای شام درست نکرده است. احساس می کنم او ابداً اهمیت و احترامی برای وقت من قائل نیست.»
من و شوهرم هر دو شاغل هستیم. او فکر می کند تنها به این دلیل که یک وکیل است و من یک مدیر معمولی هستم، پس لزوماً بیشتر از من خسته می شود، لذا به مرخصی و حق و حقوق بیشتری از من نیاز دارد. هر بار که از او می خواهم در آشپزی یا نظافت خانه به من کمک کند، طوری به من نگاه می کند، که گویی دیوانه هستم. سپس سخنرانی مبسوطی ارائه می دهد مبنی بر این که چه شغل پرزحمت و سختی دارد. انگار که احترام و ارزشی برای شغل یا وقت وانرژی من قائل نیست.»
«فکر می کنم نامزد من چنین فکر می کند که وقت او با ارزش تر از وقت من است. او یک تهیه کننده ی برنامه های تلویزیونی است و تمام زندگی او در حول و حوش برنامه ریزی و تحویل دادن یک محصول دور می زند. اما وقتی که به من می رسد، فکر می کند که می توانم مدت ها صبر کنم و نیاز به رسیدگی و توجه ندارم.مثلاً هنگامی که از او می پرسم آیا می تواند با من به یک میهمانی بیاید، می گوید که الآن نمی تواند تصمیم بگیرد. این در حالی است که چنانچه کسی در رابطه با شغلش به او زنگ بزند، تنها ظرف دو ثانیه همه چیز را ترتیب می دهد و برنامه ریزی می کند. بیشتر هنگامی که می گوید بزودی به من زنگ خواهد زد، تا ساعت ها این کار را نمی کند، می دانم که با مشتری های خود این طور نیست. احساس می کنم که برایش عادی شده ام.»